برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 35
برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 43
برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 74
برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 41
برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 34
برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 39
برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 37
انگار دیروز بود ولی بعد میبینی نه هفت هشت سال گذشته...بعد فکر میکنم چه کشکی
گذشته.دلم میگیره راستش.میتونست اوضاع خیلی بهتر باشه اما به حدی گه که احساس درموندگی شدید میکنم...دوس دارم برم محو شم...دوس داشتم میشد برم تو گذشته و یه چیزایی رو درست کنم.کی اینطوری شد سرنوشتمون؟کی اینطوری شد؟نمیتونم باورش کنم...نمیتونم بپذیرم
باید بی وقفه حرف بزنم......برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 31
برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 34
دراز کشیده بودم صورتم سمتش بود...
گفتم میدونی از گره تو کارام خسته شدم...گفتم کم اوردم نه از مشکلات...از حل نشدنشون.منکه جنگیدم...من که تا تهش اومدم بعد گریه امونم نداد.
پشتش بهم بود.گف خدا کمک میکنه.گفتم نمیکنه.لااقل به من تا حالا کمک نکرده...خواس بگه چرا کمک میکنه اما یهو بغض راه گلوشو بست هیجی نگف اما من فهمیدم اشکش افتاد از چشمش
باید بی وقفه حرف بزنم......برچسب : نویسنده : anewplacef بازدید : 46